Black Roses

به وبلاگ بروبچز Black Rose خوش اومدید!

Black Roses

به وبلاگ بروبچز Black Rose خوش اومدید!

داستان به زبان انگلیسی با ترجمه

DEA officer stops at a ranch in Texas, and talks with an old rancher. He tells the rancher, "I need to inspect your ranch for illegally grown drugs." The rancher says, "Okay , but don't go in that field over there," as he points out the locationThe DEA officer verbally explodes saying, " Mister,  I have the authority of the Federal Government with me."   

Reaching into his rear pants pocket, he removes his badge and proudly displays it to the rancher.

See this badge?  This badge means I am allowed to go wherever I wish.... On any land.  No questions asked or answers given.  Have I made myself clear?  Do you understand? ?  

The rancher nods politely, apologizes, and goes about his chore 

A short time later, the old rancher hears loud screams and sees the DEA officer running for his life chased by the rancher's big Santa Gertrudis bull......
With every step the bull is gaining ground on the officer, and it seems likely that he'll get gored  before he reaches safety.  The officer is clearly terrified. The rancher throws down his tools, runs to the fence and yells at the top of his lungs :             

" Your badge. Show him your BADGE !"

  

ترجمه در ادامه مطلب 

مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:"باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:
"باشه،  ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...
بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود. 

کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند. 

به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد